سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۲۸۹

۱

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت

بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت

۲

هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست

همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت

۳

گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم

چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت

۴

آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر

چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت

۵

از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای

چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت

۶

راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست

آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت

۷

رونق ز کعبه بس که خرابات برده است

یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت

۸

بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت

بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت

تصاویر و صوت

نظرات