
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۰۷
۱
شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت
تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت
۲
بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید
داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت
۳
عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد
همچو برق از جا جهد، آتش چو در کاهل گرفت
۴
زان بود در حشر از اجر شهادت بی نصیب
کز تپیدن خونبهای خویش را بسمل گرفت
۵
در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی
از برای راه باید توشه در منزل گرفت
۶
دل کجا ماند، سراپای مرا چون عشق سوخت
حال پروانه مپرس آتش چو در محفل گرفت
۷
هستی ما کی حریف عشق می گردد سلیم
پیش راه سیل را نتوان به مشتی گل گرفت
نظرات