
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۱۹
۱
همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است
بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است
۲
آن گروهی را که رو بر قبله باشد، دیگرند
قبله ی ما بت پرستان طاق ابرویی بس است
۳
حسرت چشم سیاهی کشت در وادی مرا
از برای شمع خاکم چشم آهویی بس است!
۴
ظرف چینی ناله از دست گدایان می کند
از سر فغفور با او هست اگر مویی بس است
۵
عاشق دیگر ترا ای بی وفا در کار نیست
چون سلیم خسته دل داری دعاگویی بس است
نظرات