
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۲۰
۱
از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است
از رخش چون غنچه چشمم تا به مژگان پر گل است
۲
ما به چشم و خضر با پا می رود ره را، ولی
پای او پر خار و چشم ما اسیران پر گل است
۳
چار فصل این گلستان را ندانم نام چیست
این قدر دانم که باز اطراف بستان پر گل است
۴
ساکن بیت الحزن را موسم گلگشت شد
کز نسیم پیرهن صحرای کنعان پر گل است
۵
خارخار دل درین موسم فزون باشد سلیم
هر که را چون غنچه دامن تا گریبان پر گل است
تصاویر و صوت

نظرات