
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۳۷
۱
چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست
کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست
۲
هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک
اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست
۳
ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است
کآواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست
۴
چون خضر تواند کند اصلاح دل ما؟
ویرانه ی ما را ره تعمیر گرفته ست
۵
مشاطه پی منع سلیم از دل روشن
آیینه ی خود داده و شمشیر گرفته ست
نظرات