
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۵۶
۱
سودی به ره عشق ز تدبیر نباشد
یک کار نکردیم که تقصیر نباشد
۲
بی زلف تو آرام به فردوس ندارم
جایی نتوان بود که زنجیر نباشد
۳
در هر نفسی رنگ دگر برکند این باغ
با غنچه بگویید که دلگیر نباشد
۴
آیینه به کف گیر که از رشک بمیریم
در کشتن ما حاجت شمشیر نباشد
۵
افسوس جوانی، که خرد هر که ستوری
پرسد ز فروشنده که این پیر نباشد!
۶
معشوق جوان را چه غم عاشق پیر است
نقصان شکر نیست اگر شیر نباشد
۷
فریاد سلیم از ستم او که ندارم
یک شکوه که چون گریه گلوگیر نباشد
نظرات