
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۷۹
۱
آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد
گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد
۲
نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را
از آب خود آیینه کجا زنگ برآرد؟
۳
چون لاله، سیه خانه شود چشمه ی آتش
زان آه که مجنون ز دل تنگ برآرد
۴
فریاد ز محرومی بلبل که رخ او
نگذاشت که یک گل به چمن رنگ برآرد
۵
مشکل که کسی زنده بماند به دو عالم
مژگان تو چون تیغ پی جنگ برآرد
۶
آسان نتوان برد سلیم از کف ما دل
دیوانه نخواهد ز بغل سنگ برآرد
نظرات