
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۹۸
۱
بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد
نکهت گل بیرخ او بر دماغم میخورد
۲
در طریق عشقبازی هرکجا پروانهایست
سرمهٔ خاموشی از دود چراغم میخورد
۳
مست می خواهد که گل بر بار باشد صبح و شام
لاله خون از دست گلچینان باغم میخورد
۴
جور بخت تیره را از من درین وادی مپرس
در زمان زندگی دیدم که زاغم میخورد
۵
دشمنی دارد مداوا با جراحتهای من
گر به دست پنبه افتد، خون داغم میخورد
۶
تا قیامت روی هشیاری نمیبیند سلیم
هرکه چون منصور، رشحی از ایاغم میخورد
نظرات