
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۰
۱
ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما
بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما
۲
دست بر سر میزند همچون مگس شکرفروش
زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما
۳
عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام
چارسویی می کند یک خشت را معمار ما
۴
بر سر ما گر رسد دستی، ز بس آشفته ایم
مغز سر چون گرد خیزد از سر دستار ما
۵
ما اسیران بس که در کوی محبت عاجزیم
پیش هر شبنم کند افتادگی دیوار ما
۶
یاد زلف خوبرویان موج کفر باطن است
در درون ماست چون نال قلم زنار ما
۷
عشق دایم عشقبازان را به کشتن می دهد
لشکر ما در شکست است از سپهسالار ما
۸
کو توانایی که پا از آستان بیرون نهیم
هند اگر چون سایه آید در پس دیوار ما
۹
داغ سودا سوختیم از عشق تا بر سر سلیم
مهر شد دیگر ز دیوان جنون طومار ما
تصاویر و صوت

نظرات