
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۳۳
۱
میگریزد خوابم از جایی که مخمل میبرند
دردسر میگیردم تا نام صندل میبرند
۲
از خراش ناخن غم سینهام دارد صفا
آینه چون زنگ میگیرد به صیقل میبرند
۳
آتش سودا ز بس در مغز من جا کرده است
از سرم در پیش پیش عقل، مشعل میبرند
۴
هیچ لذت چون مکرر دیدن معشوق نیست
رشک یکبینان او بر چشم احول میبرند!
۵
عیبپوشی چشم نتوان داشت از اهل جهان
بیشتر دستار اینجا از سر کل میبرند
۶
طرفه صحراییست این کز حسن بیپروا سلیم
ناخن شیر آهوانش بهر هیکل میبرند
تصاویر و صوت

نظرات