
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۴۲
۱
چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی میرود
گردنی برکش که حرف کجکلاهی میرود
۲
در دلش از من غباری هست، پنداری که باز
آب چشمم از برای عذرخواهی میرود
۳
رهروان رفتند و چون از کاروان واماندگان
برق ایشان را ز دنبال سیاهی میرود
۴
آنچه در راه کسی باشد، ازان نتوان گریخت
گر روم بر آب، در پا خار ماهی میرود
۵
وادی عشق است اینجا، نیست نومیدی سلیم
کاروان در منزل از گم کرده راهی میرود
تصاویر و صوت

نظرات