
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۴۹
۱
شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید
موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید
۲
عجبی نیست درین دور که خط خوبان
در ته زلف شود چون شکم مار سفید
۳
ای گل از چاک گریبان تو حیرت دارم
من که مویم شده چون صبح درین کار سفید
۴
نازم ای رشته ی تسبیح که در حلقه ی کفر
نتواند شود از شرم تو زنار سفید
۵
چشم یعقوب همین بر رهت ای یوسف نیست
چشم ها کرده چنین شوق تو بسیار سفید
۶
تا بود رنگ حنا خون مرا، در ره شوق
نگذارم که شود ناخن یک خار سفید
۷
ترسم از قحط خریدار به عهدت یوسف
موی چون شمع کند بر سر بازار سفید
۸
سبز باید در و دیوار به بنگاله سلیم
چه کنی خانه ی خود را در و دیوار سفید؟
نظرات