
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۶۲
۱
دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد
نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟
۲
چه قسمت است ندانم ز روزگار مرا
که تا شراب فرو رفت از لبم، خون شد
۳
غم زمانه چو سرمایه ی کریمان است
هر آن قدر که کسی بیش خورد، افزون شد
۴
نبود داخل عیش و نشاط هرگز عشق
به دور ماست که الماس جزو معجون شد
۵
رسید کار به جایی ز عاشقی ما را
که در قبیله ی ما هرکه بود، مجنون شد
۶
سلیم در خم آن زلف، دل قرار گرفت
خبر ندارم دیگر که کار او چون شد
نظرات