
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۷۰
۱
شورش منصور را آخر سرم معراج شد
مغزم از آشفتگی چون پنبهٔ حلاج شد
۲
تاب یک افغان ندارد از نزاکت گوش گل
زین چمن صد بلبل از بهر همین اخراج شد
۳
در گره چون غنچه محکم دار نقد خویش را
تا صدف بگشود دست بسته را، محتاج شد
۴
پادشاه وقت خویشم کرد یک جام شراب
همچو شمعم شعلهای بر سر دوید و تاج شد
۵
هرچه حاصل شد سلیم از عمر، آن را عشق برد
زین سفر هر چیز آوردیم، صرف باج شد
نظرات