
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۸۰
۱
دوستان میروم از خود که صبا میآید
بگذارید ببینم ز کجا میآید
۲
بر دلم دست نگارین که نهادهست، که باز
به مشامم ز نفس بوی حنا میآید
۳
جلوهام بر سر خار است و چو دست گلچین
در رهش بوی گلم از کف پا میآید
۴
سیل در بادیهٔ عشق چنان هموار است
که گمان میبری از کوه صدا میآید
۵
بس که ترسیده ز درد و غم غربت چشمم
نگهم از سر مژگان به قفا میآید
۶
ز استخوان خوردن من همچو چراغ کشته
بوی دود از سر منقار هما میآید
۷
عمر جاوید، سلیم از می گلگون خیزد
تا بود باده، چه از آب بقا میآید؟
تصاویر و صوت

نظرات