
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۸۸
۱
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد
۲
بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها
شود شکسته گر آیینه، از صفا افتد
۳
خدا به راه تو ننماید آنکه چون موسی
شکستگان ترا کار با عصا افتد
۴
هزار ساله رهم دور شد ز یک تقصیر
رود چو پای کس از پیش، بر قفا افتد
۵
عزیمت سفر، آواره ی محبت را
چو سیر تیر هوایی ست، تا کجا افتد
۶
به فکر وصل تو شد صرف، حاصل عمرم
چو مفلسی که به سودای کیمیا افتد
۷
سلیم، یار سفر کرد و غیر می آید
بلاست کار چو برعکس مدعا افتد
نظرات