
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۰
۱
بس است شاهد مستی همین گلستان را
که فاش کرده همه رازهای پنهان را
۲
ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است
ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
۳
چه صحبت است ندانم که جمع کرده بهار
ز سرو و گل به چمن راستان و پاکان را
۴
سحاب، طفل در آب اوفتاده را ماند
که گه فشار دهد دیده، گاه دامان را
۵
برای چیست دگر تنگ عیشی مرغان؟
که غنچه کرد چو گلچین فراخ، دامان را
۶
سلیم بر حذر از تیر فتنه باش که باز
بلند ساخت زمانه کمان شیطان را
نظرات