
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۲۱
۱
نه همین نازش مرا منع از رخ او میکند
هر گره در زلف، کار چین ابرو میکند
۲
بیدماغی کرده است از بس که حالم را خراب
حیرتی دارم که گل را چون کسی بو میکند؟
۳
چون گل رعنا رخش با لاله هرجا چهره شد
رنگ روی زرد من هم، پشتی او میکند
۴
در تمام عمر سازد جمع، برگ سوختن
زندگانی این چنین باید که هندو میکند
۵
خندهٔ مستانه حد کیست در باغ جهان؟
محتسب اینجا دهان غنچه را بو میکند
۶
مرد، میباید که پا محکم کند اینجا سلیم
شیر دیبا را نهیب عشق، آهو میکند
نظرات