
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۲۳
۱
ز دست رفت دل و در پی شراب افتاد
فغان که مهر سلیمان ز کف در آب افتاد
۲
به وعده کار فتاده ست عاشقان ترا
گذار قافله ی تشنه بر سراب افتاد
۳
گذشت هجر به من، تا وصال او چه کند
چراغ صبحم و کارم به آفتاب افتاد
۴
رخ تو از عرق شرم می برد هوشم
لطیف تر بود آن گل که در گلاب افتاد
۵
سلیم، هند جگرخوار خورد خون مرا
چه روز بود که راهم به این خراب افتاد
تصاویر و صوت

نظرات