سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۵۲۸

۱

بر رخت راه نگاه از گلستان بیرون رود

شانه در زلف تو از موی میان بیرون رود

۲

می روی از باغ و گل ها را پریشان می کنی

چون عزیزی کز میان دوستان بیرون رود

۳

چون بسوزم، هر نفس خاکسترم از شوق گل

بی نسیمی همچو دود از آشیان بیرون رود

۴

گر گل از بلبل حجابی می کند باور مکن

باش چندان کز گلستان باغبان بیرون رود

۵

نه همین تنها ره کنعان زلیخا بسته است

می برد غیرت به هر سو کاروان بیرون رود

۶

بس که دارم یار دور افتاده ای در هر دیار

می روم از خود، به هر سو کاروان بیرون رود

۷

ذوق مستی آن کسی دارد که چون بلبل سلیم

در بهار آید به باغ و در خزان بیرون رود

تصاویر و صوت

نظرات