
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۳۱
۱
صبرم از درد تو تکلیف مداوا میکند
از سر زلف تو دل را چون گره وا میکند
۲
همچو فرهادی نخواهی یافت ای شیرین، ولی
چون تویی را او ز سنگ خاره پیدا میکند
۳
هر نفس در صحبت احباب، عید دیگر است
موج ازان هردم بغل گیری به دریا میکند
۴
زین طرف عجز و نیاز و زان طرف دشنام و ناز
در میان ما و او قاصد تماشا میکند!
۵
میشمارد داغهای سینهام را آسمان
شیشهٔ ساعت حساب ریگ صحرا میکند
۶
پوست بیش از خرقه دارد بخیه در اندام من
تیغ مژگان با اسیران تو اینها میکند
۷
در سماع آیم ز ذوق رقص او من هم سلیم
گردبادی تا به صحرا دست بالا میکند
نظرات