سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۵۴۰

۱

از بزم می چو آن قد رعنا بلند شد

آتش چو شمع از سر مینا بلند شد

۲

از بس به سینه ی آه شکستم ز بیم او

دودم چو مجمر از همه اعضا بلند شد

۳

پهلو به بستری که نهادم، ز سوز دل

آه و فغان ز صورت دیبا بلند شد

۴

دیوانگان او چو خس و خار می دوند

تا دست گردباد ز صحرا بلند شد

۵

هرجا حدیث ما رود، او نیز داخل است

نام فلک ز دشمنی ما بلند شد

۶

آه و فغان من به فلک شعله زد سلیم

بگریز ای حریف که غوغا بلند شد

تصاویر و صوت

نظرات