
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند
چون لاله ز آتش جگرم آب داده اند
۲
خواهد بهانه از پی خون ریختن، مگر
تیغ ترا ز دیده ی من آب داده اند؟
۳
زحمت مکش که کس نتواند به جور کشت
ما را که سخت جانی سیماب داده اند
۴
قطع نظر ز طاعت حق، سجده کردنی ست
این طاق ابرویی که به محراب داده اند
۵
خال تو همچو حلقه ی زلف تو دلرباست
این دانه را ز چشمه ی دام آب داده اند
۶
بیهوده نیست روی به صحرا اگر نهند
دیوانگان که خانه به سیلاب داده اند
۷
ساحل غبار بود ز خاطر سلیم رفت
تا راه ما به حلقه ی گرداب داده اند
نظرات