
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۵۴
۱
به هر چمن که دلم با فغان درون آید
ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید
۲
به شوق دیدن من سر به کوه و دشت نهد
ز هر دیار که دیوانه ای برون آید
۳
نمی شود به فسون رام با کسی این مار
مرا به دست، سر زلف یار چون آید؟
۴
نظر به جانب گل بی رخ تو نگشایم
به دیده ام چو گل چشم اگر درون آید
۵
به فیض عشق بنازم که آفتاب سلیم
به دیدنم همه صبح از پی شگون آید
تصاویر و صوت

نظرات