سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۵۵۹

۱

به دل هر چیز بیند عشق آتشخو بسوزاند

ز گرمی در تن بیمار این تب، مو بسوزاند

۲

به هندستان ز ما آیین دیگر در میان آمد

شود عاشق چو خواهد خویش را هندو بسوزاند

۳

رود سوی چمن گر باد دامان نقاب او

به ناف غنچه همچون نافه رنگ و بو بسوزاند

۴

چو لاله هر گل دیبای بستر را بود داغی

ز بس سوزد دلم، هر جا نهم پهلو بسوزاند

۵

ترا خود حسرت چشم سیاهی نیست در خار

پلنگ این داغ ها بگذار تا آهو بسوزاند

۶

سلیم امید دوزخ داردم خوشدل، مگر طالع

پس از مرگم به کام خویش چون هندو بسوزاند

تصاویر و صوت

نظرات