
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۶۰
۱
در عشق دلم را به جبین نقش وفا بود
بر سنگ زدم آینه را، عیب نما بود
۲
عنقا که به من بر سر دعوی ست، نپرسید
روزی که من آواره شدم، او به کجا بود
۳
بر کعبه ی کوی تو نشد خضر دلیلم
نقش قدم خویش، مرا قبله نما بود
۴
هر سایه ی برگی به چمن نافه ی مشکی ست
بویی مگر از زلف تو همراه صبا بود؟
۵
هر مرغ که از دام خود آزاد نمودیم
معلوم شد آخر که همان مرغ هما بود
۶
خون شد جگر من، که سلیم از سر کویت
می رفت و چو مژگان تو رویش به قفا بود
نظرات