سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۵۶۱

۱

چو آهم گرم گردد، دوست از دشمن نمی‌داند

که آتش تند چون شد، آب از روغن نمی‌داند

۲

ز شوق او دماغ پیر کنعان سوخت، پنداری

ره بیت‌الحزن را بوی پیراهن نمی‌داند

۳

شکایت می‌کنند از باغبان، از گل نمی‌نالند

زبان عندلیبان را کسی چون من نمی‌داند

۴

به حرف کس جدا از یکدگر هرگز نمی‌گردند

چو آن لب‌ها کسی رسم نمک خوردن نمی‌داند

۵

سلیم آهم به لب از رخنه‌های دل نمی‌آید

غبار خانهٔ ویران، ره روزن نمی‌داند

تصاویر و صوت

نظرات