
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۰۰
۱
خروش فتنهای از روزگار میآید
چو بانگ سیل که از کوهسار میآید
۲
صفای دل طلبی، چشم از جهان بربند
که رخنهایست کز اینجا غبار میآید
۳
ز چوب عود بود کشتی فناطلبان
که هرچه غرق شود زان، به کار میآید
۴
جنون ز سبزهٔ خط تو در سرم گل کرد
که از خزان تو بوی بهار میآید
۵
گرم به وصل رساند سلیم، نیست عجب
که هرچه گویی ازین روزگار میآید
تصاویر و صوت

نظرات