
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۲۰
۱
از بس که مرا بخت زبون شور برآمد
گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد!
۲
خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش
شد مست به میخانه و مخمور برآمد
۳
چون دید گرانباری سامان تجلی
فریاد ز درد کمر از طور برآمد
۴
با خرمن ما هیچ مپرسید چها کرد
آن برق که از خوشه ی انگور برآمد
۵
هر خار درین باغ بود غنچه ی گل را
نیشی که ز دنباله ی زنبور برآمد
۶
شد صرف ره عشق، بنازم سر خود را
این نغمه سلیم از سر منصور برآمد
نظرات