
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۶۷۲
۱
دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار
می نشیند در دل تنگم به روی هم غبار
۲
نیست بر خاطر مرا گرد ملال از هیچ کس
همچو اخگر خود به خود گیرد دلم هر دم غبار
۳
گرد کلفت بس که می ریزد ز دامان فلک
در چمن آیینه ی گل گیرد از شبنم غبار
۴
من نمی دانم که از آه دل محزون کیست
این قدر دانم که پیچیده ست در عالم غبار
۵
گریه گرد کلفت از دل کی برد ما را سلیم
در دیار ما نمیگردد ز باران کم غبار
نظرات