
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۰۲
۱
خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش
سبوی باده به جای سر است بر دوشش
۲
ز گل مپرس که بلبل چه گفتگو دارد
چه ذوق از سخن آن را که نشنود گوشش
۳
چو آب هرچه ببیند کسی درین گلشن
برون چو رفت، همه می شود فراموشش
۴
اسیر عشق ترا دایم از فناطلبی
شود کفن چو علم پاره بر سر دوشش
۵
ز خنده آب حیات لبش به موج آمد
حدیث تشنه لبان باد زد چو بر گوشش
۶
جهان به هرکه زبانی چو شمع داد سلیم
در انجمن نتوانند دید خاموشش
نظرات