
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۰۷
۱
زخم دل کم نیست، سامان گر نباشد گو مباش
غنچهٔ گل هست، پیکان گر نباشد گو مباش
۲
کشتی ما چشم دارد بر خطر همچون حباب
چون نسیمی هست، طوفان گر نباشد گو مباش
۳
آنکه وقت کشتن من رحم بر حالم نکرد
بعد قتلم هم پشیمان گر نباشد گو مباش
۴
منصب گلچینی باغی ندارم، در تنم
جامه را چون پوست، دامان گر نباشد گو مباش
۵
زینت ارباب معنی، جوهر ذاتی بس است
لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش
۶
هرکجا باشد ز کف مگذار جام می سلیم
سیر قزوین کن، صفاهان گر نباشد گو مباش
نظرات