
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۳۷
۱
چو غنچه در گرهی بند، نقد خود ز تلف
که پیش هر خس و خاری چو گل نداری کف
۲
چه سود آب ز دریا چو ابر بخشیدن
کرم ز آبله دست خویش کن چو صدف
۳
به دست مطرب از اصلاح خاطر من شد
پر از غبار، چو غربال خاک بیزان دف
۴
بهار شد که ز میخانه باده نوشان را
به سوی باغ پرد چون تذرو جام از کف
۵
چه شد اگر طرف غیر را زمانه گرفت
مرا به دعوی عشقت بس است حق به طرف
۶
سلیم ناله ی من تیغ چون برافرازد
سپر کشد به سر خویش آسمان چو کشف
نظرات