
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۴۴
۱
رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک
برگ گل شد در چمن همچون پر پروانه خشک
۲
از وصال او مرا آبی به روی کار بود
پنجه ام بی زلف او شد همچو دست شانه خشک
۳
صد شکایت در دل، اما لب ندارد زان خبر
در درون خانه سیل و آستان خانه خشک
۴
گریه از جوش و خروش آسیا آید مرا
حیرتی دارم که چون گردیده چشم دانه خشک
۵
از تغافل های ابر نوبهاری در چمن
غنچه شد همچون دماغ بلبل دیوانه خشک
۶
کی توانم برگرفتن یک قدم از جای خویش؟
چون خم می پای من گردیده در میخانه خشک
۷
یک دم از آوارگی ایام نگذارد سلیم
تا چو آیینه کنم آب و عرق در خانه خشک
تصاویر و صوت

نظرات