
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۸۱
۱
قطرهٔ خونابهای تا سوی مژگان میکشم
از دل مجروح، پنداری که پیکان میکشم
۲
دامن صحرا ز موج گریهام شد لالهزار
رنگ میریزم به هرسو، طرح طوفان میکشم
۳
همچو مرغ بیضه شد بر من قفس پیراهنم
از جنون خود را به روی تیغ عریان میکشم
۴
میدهد از زلف خوبان یاد بر روی هوا
همچو مجمر بس که آه از دل پریشان میکشم
۵
شهر بر دیوانه زندان است، همچون گردباد
بر مراد دل نفس من در بیابان میکشم
۶
میکنم چون غنچه هرگه یاد اوضاع چمن
پای در دامان، سر خود در گریبان میکشم
۷
بس که دارم ذوق جستن از فضای روزگار
در میان خانه همچون تیر میدان میکشم
۸
پا به مقدار گلیم خود کند هرکس دراز
زان سبب من پا به قدر طرف دامان میکشم
۹
تیره شد چشم از غبار کشور هندم سلیم
سرمهای در چشم از خاک صفاهان میکشم
تصاویر و صوت

نظرات