
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۷۸۶
۱
مگذار ز دستم که گل باغ وفایم
بر دست تو شایسته تر از رنگ حنایم
۲
از بس به ره عشق درو خار خلیده ست
همچون دم ماهی شده هر پنجه ی پایم
۳
از فیض سبکروحی خود اوج گرفتم
محتاج پر و بال نیم، مرغ دعایم
۴
مشکل بود از نقش قدم نیز جدایی
در راه، چو خورشید، ازان رو به قفایم
۵
بی خار قدم قوت برخاستنم نیست
چون شعله ز خار کف پا بر سر پایم
۶
نتوان ز دویدن به تو ای دوست رسیدن
بر روی زمین، سایه ی مرغان هوایم
۷
فرزند خودم می شمرد مادر ایام
ای کاش بپرسند که فرزند کجایم
۸
همچشم سلیم از اثر جهل بود غیر
باور نکنی، جغد اگر گفت همایم
تصاویر و صوت

نظرات