
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۲۶
۱
چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم
پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
۲
میکند از دلگشایی گریهٔ ما کار می
ما به آتش آب را چون شیشه روکش کردهایم
۳
کار ارباب صفا برعکس چون آیینه است
خانه را از سادهکاری ما منقش کردهایم
۴
نان یاران را که بوی قرص افعی میدهد
زهر قاتل باد اگر هرگز نمک چش کردهایم
۵
در طریق عشق، دل را پختگی حاصل نشد
بیضهٔ فولاد پنداری در آتش کردهایم
۶
غیر شانه کس ندارد دست بر وصلش سلیم
خاطر خود جمع ازان زلف مشوش کردهایم
تصاویر و صوت

نظرات