
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۸۵
۱
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب
۲
تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب
۳
هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
یک نیزه چو فواره گذشت از سر من آب
۴
سرچشمه ی حیوان به سکندر بگذارد
یک بار خورد خضر گر از چاه ذقن آب
۵
در خاک غریبی جگرم تشنه لبی سوخت
چون ابر عبث برنگرفتم ز وطن آب
۶
دریابد اگر چاشنی تلخی عمرم
از آب بقا خضر کشد دست و دهن آب
۷
همچشم حبابم که اگر چاک نباشد
پیراهن من می شود از شرم به تن آب
۸
از عیب کسی هر که به رویش سخنی گفت
از خجلت آن می شود آیینه ی من آب
۹
سوی چمن عشق، سلیم از پی تسلیم
از موج و حباب آمده با تیغ و کفن آب
تصاویر و صوت

نظرات