
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۹۱
۱
بهار است و چمن چون روی محبوب
چو قد یار، هر سروی دل آشوب
۲
دل از موج و دم ماهی گشاید
صفای خانه از آب است و جاروب
۳
کبوتر را فرستادم به سویش
خط آزادی اش دادم ز مکتوب
۴
گروهی نیستند ابنای عالم
که بگذارند یوسف را به یعقوب
۵
به خونخواری جهانی اوفتاده
مرا در پوست، همچون کرم ایوب
۶
قفس از شعله ی آواز ما سوخت
چنین می باشد آتشخانه ی چوب
۷
سخن کردن نمی آید ز هر کس
تو می دانی سلیم این شیوه را خوب
نظرات