سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۹۱۴

۱

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری

ترا گمان که ز آب بقا نمی‌میری

۲

زمانه راستی‌ام یاد داد و گفت چو خضر

به دست تا بودت این عصا نمی‌میری

۳

چو در محیط تعلق نمردی ای درویش

ز موج بی‌خطر بوریا نمی‌میری

۴

ز جام عشق اگر آب زندگی نوشی

چو شعله در دهن اژدها نمی‌میری

۵

چنین که زهر به کار تو استخوانم کرد

به حیرتم که چرا ای هما نمی‌میری

۶

به بحر عشق چه کار است ای نهنگ ترا

به مرگ خویش چو ماهی چرا نمی‌میری

۷

ستمکشان همه از جورت ای فلک مردند

تو از برای چه ای بی‌وفا نمی‌میری

۸

به درد عشق چو نبضم مسیح دید سلیم

به خنده گفت مرا مرحبا نمی‌میری

تصاویر و صوت

نظرات