
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۹۱۵
۱
مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی
شکست از سنگ ما بر ساغر چینی رسد مویی
۲
درین نخجیرگاه افلاک را بنگر سراسیمه
که شد گنبدزنان، گویی گریزان خیل آهویی
۳
پریشانگوست بر یاد سر زلف سیاه او
زبانم همچو آن خامه که باشد بر سرش مویی
۴
شکوه از جود حاصل می شود ارباب دولت را
ندارد رتبه حرفی هم که آن را نیست پهلویی
۵
فلاخن وار دارند این حریفان را که می بینی
برای باد سنجیدن، همه سنگ و ترازویی
۶
هوس چون شیر بر اطراف آن سیمین بدن گردد
که زیر دامن او دیده نقش پای آهویی
۷
حریفان از دکانداری شکار مدعا کردند
همای کلک ما نبود چو شاهین ترازویی
۸
به عزم آستان دوست می خواهم سلیم امشب
زنم همچون کبوتر از حریم کعبه یاهویی
نظرات