
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۹۱۶
۱
چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی
که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی
۲
ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان را
ز دست جود چون بند قبا شد آستین خالی
۳
ز بس پهلوی موج او در آیین کرم خشک است
ز دریا میکند از ننگ پهلو را زمین خالی
۴
بود هر قطرهٔ خون، تخم آهی چون سپند اینجا
ازین ریحان مبادا باغ دل های حزین خالی
۵
به غیر از حلقهٔ فتراک یارم خوابگاهی نیست
مبادا از سر من هرگز آن دامان زین خالی
۶
سلیم از اضطراب مور عاجز، برق می خندد
ز خرمن دامن خود را برد چون خوشهچین خالی
نظرات