سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۹۳۸

۱

دلم چون لاله افروزد ز داغی

شود روشن، چراغی از چراغی

۲

به بزم آرایی این تیره طبعان

عبث چون شمع می سوزم دماغی

۳

گل از نظاره منع او نمی کرد

اگر می داشت بلبل چشم زاغی

۴

ز شوق سرو قدی، چند نالان

روم چون آب از باغی به باغی؟

۵

که یاد آرد سلیم از ما غریبان؟

نمی‌گیرد کس از عنقا سراغی

تصاویر و صوت

نظرات