
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۹۳۹
۱
در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی
هرگز نمی شود به کسی آشنا کسی
۲
دنبال آن که دست به وصلش نمی رسد
تا کی رود چو سایه ی مرغ هوا کسی
۳
ما را چه چاره غیر مدارا به روزگار
هرگز مباد کار، کسی را به ناکسی
۴
بر خاک، آبروی خود ای آسمان مریز
هرگز نکرده است بزرگی به ما کسی
۵
همت بود بساط بزرگی، ندیده است
در خانه ی خدا بجز از بوریا کسی
۶
رنجیده می روی ز سر کوی او سلیم
چون می شود نیاید اگر از قفا کسی؟
تصاویر و صوت

نظرات