
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۹ - هجو کاتب
۱
کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را
هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ
۲
افکند هر مصرعی را عضوی از اعضا ز سهو
می کند هر حرف را از نقطه ی بیهوده داغ
۳
دست خود هرگه به سوی خامه برد، از بیم او
لفظ از معنی گریزان گشت چون دود از چراغ
۴
حرف در بند غم از آسیب او چون پای باز
نقطه در گرداب خون از دست او چون چشم زاغ
۵
دارد از خط شکسته، انتعاشی طبع او
زشت تر باشد، شکسته چون شود پای کلاغ
نظرات