سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۸۳

۱

زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟

هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند

۲

می‌کنم ترک هوای سر زلف تو و باز

باد می‌آید و این سلسله می‌جنباند

۳

اشک من آنچه ز راز دل من می‌گوید

راست می‌گوید و از دیده سخن می‌راند

۴

دل به او دادم و او کرد به جانم بیداد

هیچکس نیست که داد من از او بستاند

۵

آب چشمم ننشاند آتش و من می‌دانم

کاتش من به جز از خاک درش ننشاند

۶

هر چه گوید ز لبش جان، همه شیرین گوید

و آنچه داند ز رخش دل، همه نیکو داند

۷

ماند سلمان ز درت دور و چنان می‌شنود:

که مراد تو چنین است و بدین می‌ماند

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۸۵
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۲۰۷

نظرات

user_image
کاظم ایاصوفی
۱۳۹۹/۱۲/۱۲ - ۲۱:۱۳:۰۲
مصراع اول بیت سوم راز درست است نه زار