
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۳۶
۱
ای عمر باز رفته، نمیآیی از سفر
وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر
۲
ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ
ما همچنان جمال تو داریم، در نظر
۳
از بوی تو هنوز نسیم است با صبا
وز روی تو هنوز نشانی است در قمر
۴
سر میزنیم بر در سودای وصل و هیچ
از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر
۵
دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد ازین
ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر
۶
رفتی و در پی تو نه تنها دل است و بس
جان عزیز نیز روان است، بر اثر
تصاویر و صوت

نظرات
علی جلالی