سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۵۹

۱

ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری

روی پنهان می‌کنی، دل آشکارا می‌بری

۲

دی دل من برده‌ای، امروز دین اکنون مرا

نیم جانی مانده است، آن نیز فردا می‌بری

۳

آنچه گفتی: بود بالایش مرا ای دل منت

منکرم زیرا که خود را بس به بالا می‌بری

۴

کفر زلفت را به دین من می‌خرم زیرا به دین

سر فرو می‌آورد، لیکن تو در پا می‌بری

۵

من نمی‌دانم کزین دل بردنت مقصود چیست؟

بارها گفتی: نخواهم برد، اما می‌بری

۶

چند گویی یک زمان آرام گیر و صبر کن

چون کنم کارام و صبر و طاقت از ما می‌بری

۷

من چو وامق باختم در نرد سودایت روان

زین روان بازی چه سودم چون تو عذرا می‌بری

۸

هیچ عاقل در سر کویت به پای خود نرفت

زلف می‌آری به صد زنجیر و آنجا می‌بری

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۶۲
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۳۸۷

نظرات

user_image
احسان
۱۳۹۷/۰۱/۱۳ - ۲۳:۳۳:۱۵
مصرع دوم به نظر اشکال تایپی دارهچون وزن میزنه