
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
۲
به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس
ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است
۳
صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را
به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است
۴
بپرس حال من از چشم خود، که این معنی
حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است
۵
ز کفر زلف تو، دل ره نمیبرد بیرون
که راه پر خم و پیچ و محله تاریک است
۶
نمیرسد به خیال تو، آب دیده من
که دیده، سخت ضعیف است و راه، باریک است
۷
تو مالکی به همه روی، در ممالک حسن
مرا بپرس، که سلمانت از ممالیک است
تصاویر و صوت

نظرات