
سنایی
شمارهٔ ۱۴۸
۱
هر که در بند خویشتن نبود
وثن خویش را شمن نبود
۲
آنکه خالی شود ز خویشی خویش
خویشی خویش را وطن نبود
۳
من مگوی ار ز خویش بی خبری
زان که از خویش مرده من نبود
۴
در خرابات هر که مرد از خویش
تن او را ز من کفن نبود
۵
ارنهای مرده هر چه خواهی گوی
از همه جز منت سخن نبود
۶
با سنایی ازین خصومت نیست
زین خصومت ورا حزن نبود
۷
مست باش ای پسر که مستان را
دل به تیمار ممتحن نبود
۸
راستی را همی چو خواهی کرد
نیستی جز هلاک تن نبود
تصاویر و صوت

نظرات